تفاوت اصلی انسان و سایرموجودات زنده دارای هوش، قدرت داستان پردازی و ظرفیت رویا اندیشی اوست. قدرت نطق یعنی منطق ذهنی و مهارت گفتار تنها زمانی ممکن می شود که انسان قدرت داستان پردازی و تخیل و قصهگویی و مهمتر از آنها قدرت رویاپردازی داشته باشد.
به همین خاطر کسی هم، که بیزبان و ناگویا است چون قدرت داستانپردازی و رویااندیشی دارد زبان را می آموزد و میتواند با زبان اشاره سخن بگوید. و منظورم از رویا، خواب دیدن نیست که آن هم یکی از منشاءهای رویاست. رویا یعنی این که انسان بتواند زنجیرهای از مفاهیم واقعی و ملموس، و انتزاعی و ناملموس، و حتی موهومی را به هم گره بزند و از آنها قصهای خواستنی یا ناخواستنی درست کند.
انسان بی رویا انسان بی سرنوشتی است: سرگردان و معلق و بی معنا. رویا به فرد معنا میدهد، انگیزه میدهد، اراده میدهد و انرژی میدهد. همه معناهایی که در زندگی ما وجود دارد حاصل رویاهای ماست. ثروت، عدالت، علم، عشق، بهشت، دموکراسی، وصال، شهرت، موفقیت، قدرت، آرمانشهر، قرب الهی، اعتماد، احترام و بیشمار مفاهیم دیگر، یک واژه نیستند
بلکه هر کدام یک رویا هستند. در واقع هر کدام یک «داستان رویایی» هستند که شخصیت و هویت ما را شکل میدهند. حتی لباس و غذا و انگشتر و کاشی و آینه و آب و آتش هم یک واژه نیستند یک «داستان»اند، که معمولا بیرویا هستند
ولی گاهی نیز به رویای شخصی و در مواردی اندکی نیز به رویای جمعی تبدیل میشوند. وقتی من به شما می گویم آب، این ماده ای که فرمول شیمیاییاش H2O است را نمی گویم. اصلا بخش بزرگی از مردم نمی دانند آب ترکیب دو اتم هیدرژن و یک اتم اکسیژن است. برای بسیاری از ما آب همین مایع شفاف بیرنگ و بویی است که عطش را فرو می نشاند؛ برای یک کشاورز، آب، داستان امید و زندگی است؛ برای یک غواص آب داستان مرگ و زندگی است؛ برای برخی آب قدرت است، برای برخی آب ثروت است، برای برخی آب لذت است، برای برخی هم آب یک نهضت است. کسی که بعد از خوردن آب می گوید «سلام بر حسین» یعنی آب برایش انعکاس یک نهضت اجتماعی است که روزی دوباره زنده خواهد شد. پس همه واژگانِ یک زبان، پنجره ای به یک «داستان» هستند که ممکن است خیلی کوتاه مختصر و سطحی باشد یا خیلی بلند و عمیق. و البته برخی از این داستانها هم دریچهای به سوی یک رویا هستند و درواقع خود رویا هستند.
اما برای هر فرد، در میان همه این داستانها و رویاها، معمولا یک رویا، مرکزیت دارد و به همه رویاهای دیگر «وحدت» و «معنی» میدهد. «رویای معنیبخش» یا «رویای وحدتبخش» آن رویایی است که همه رویاهای ما را معنی میکند و همه رویاها از آن انرژی میگیرند و همه رویاها در جهت تحقق آن رویا عمل میکنند. انسانها تنها وقتی حاضرند ریسک کنند
، سرمایه گذاری کنند، نوآوری کنند، برای کسب علم بیخوابی بکشند، برای عدالت خون بدهند و برای موفقیت صبوری کنند که دارای رویایی باشند. اما تنها وقتی «رویای معنیبخش» دارند، حاضرند همه هستی خود را، حتی جان خود را، صرف تحقق آن کنند. ما برای رویاهای معمولی، وقت یا پول یا انرژی یا داراییهای دیگرمان را میدهیم، اما برای تحقق رویای معنیبخش، همه هستی و دارایی و سرمایههای خود را صرف میکنیم. یعنی زندگی مان را وقف آن میکنیم.
بخش اعظم زندگی اجتماعی ما نیز پیرامون رویاهای جمعی شکل گرفته است. مذهب، سنت، هنر، دولت، علم، حزب، شرکت، وقف، ارث، خانواده، نوروز، عاشورا، پول، بانک و هزاران مفهوم دیگر که زندگی اجتماعی ما بر اساس آنها سامان گرفته اند نیز رویاهایی جمعی ما در حوزه های مختلف بودهاند که امروز به ابزاری برای نظم بخشیدن به مناسبات اجتماعی ما تبدیل شدهاند.
پس جامعه بی رویا هم جامعه آشفته و بی سرانجامی است. تنها جوامعی توسعه می یابند که رویا دارند. رویا یعنی افق مشترک، درد مشترک، امید مشترک، انگیزه مشترک و انرژی مشترک. من در برخی نوشتههای پیشین درباره سرمایههای نمادین و اهمیت آنها برای توسعه سخن گفتهام. اینجا فقط می گویم: سرمایههای نمادین کارخانههای تولید رویای فردی و جمعی هستند.
تخریب سرمایههای نمادین یا توقف توسعه در ایران؟
و البته هر جامعه ای به تعداد محدودی و حداقل یک «رویای جمعی معنیبخش» یا «رویای جمعی وحدتبخش» نیاز دارد که همه رویاهای جمعی دیگرش را جهت بدهد و معنی کند. رویاهای جمعی، معنی و انرژی و امید میدهند اما تنها یک رویای جمعی معنیبخش است که «وحدت آفرین» است و همه انرژیهای جمعی را به سوی یک نقطه همافزا میکند. به چنین رویایی، «رویای ملی» میگوییم.
راستی ما ایرانیان اکنون کدام رویای ملی وحدت بخش و معنیبخش را داریم؟ می خواهیم تمدن هخامنشیان را احیا کنیم؟ می خواهیم مدینه نبوی بسازیم؟ می خواهیم حکومت علوی داشته باشیم؟ می خواهیم ژاپن اسلامی بشویم؟ می خواهیم یک جامعه عادلانه بسازیم یا یک جامعه دموکراتیک؟ یا میخواهیم به حکومت سلطنتی بازگردیم؟
واقعیت اینست که دیرزمانی است که ایرانیان رویای ملی معنیبخش ندارند؛ و تا زمانی که رویای ملی معنی بخش نداشته باشیم سخن گفتن از توسعه بیمعنا خواهد بود.
از نظر من یکی از شروط اولیه توسعهخواه بودن حکومت این است که هم اجازه بدهد جامعه دست به تولید انبوه رویا بزند و هم خودش اراده و برنامه برای خلق، حفاظت و تکثیر بیشمار رویای جمعی در سطوح مختلف ملی، منطقهای، محلی و حرفهای را داشته باشد و مهمتر از همه این که بتواند دستکم یک رویای ملی معنیبخش و وحدت آفرین، خلق کند.
برای خلق یک رویای ملی وحدت آفرین، خیلی کارها باید کرد. یکی از آن کارها، خلق یک سرود ملی فراگیر، محبوب، شاد و حماسی است. در واقع سرود ملی میتواند یکی از کارخانههای تولید و تقویت رویای ملی باشد. و منظورم از سرود ملی سرودی است
که هم شاد باشد هم حماسی؛ هم کودکان از شنیدن آن لذت ببرند هم سالخوردگان، همه بچهها بتوانند آن را همخوانی کنند هم بزرگسالان؛ تنها بر اشتراکات ملی دست بگذارد؛ از افقهایی سخن بگوید که همه اقوام و مذاهب را خوش آید؛ واژگانش در زبان همه اقوام معنیدار و شناخته شده و خوشایند باشد؛ هیچ تعبیر انحصارگرانه در آن نباشد و هیچ مفهومی که گرایش به ایدئولوژی خاصی را نشان بدهد در آن نیاید؛ ملودی آن برای همه گروههای سنی و همه اقوامی که دارای موسیقی محلی و قومی هستند
، مقبول و خوشایند باشد به گونهای که هر کس آن را می شنود ناخودآگاه سکوت کند تا آن را بشنود؛ در عزا و عروسی بشود آن را خواند و نواخت؛ هر جا گروهی از مردم جمع میشوند دوست داشته باشند آن سرود را بخوانند و آن ملودی را بنوازند؛ آهنگ آن را بشود با صدای دهن نواخت؛ در ملودی آن گامهای بلند وجود نداشته باشد و خوانش آن برای همه راحت و معنی آن برای همه آسانیاب باشد
؛ عاری از القای گرایش سیاسی یا قومی یا مذهبی خاص باشد؛ حتی به طور غیرمستقیم به یک فرد یا یک فکر یا یک ایدئولوژی گره نخورده باشد؛ و سرانجام با شنیدن آن روانمان دستافشان و تنمان پایکوبان شود. تنها چنین سرود ملی است که می تواند خالق رویای ملی وحدت بخش شود. در واقع سرود ملی باید آیینه یک رویای ملی وحدت بخش باشد و متاسفانه سرود ملی ما اکنون این ویژگیها را ندارد و هیچ دلی را نمیرباید. و اکنون که حکومت یک سرود رسمی ایدئولوژیک را به اسم سرود ملی ساخته است، این وظیفه هنرمندان و ادیبان و موسیقدانان ماست که یک سرود ملی غیررسمی، با آن ویژگیها برای ما تولید کنند.
انقلاب اسلامی محصول خلق یک رویای ملی وحدت بخش توسط روحانیان بود. جمهوری اسلامی نیز تنها در دوران طلایی جنگ توانست رویای ملی وحدت بخش خلق کند. پس از جنگ ما دیگر رویای ملی وحدت بخش نداشته ایم و اکنون نیز حکومت چنان ناهمگون و پراکنده و شرحه شرحه شده است که دیگر توان خلق رویای ملی وحدت بخش ندارد. حتی می خواهم ادعا کنم که حکومت از یک زمانی به بعد حتی از خلق رویاهای جمعی معمولی نیز عاجز شده است، یعنی حتی دیگر نمیتواند در حوزه سادهای مثل ترافیک و رانندگی شهری هم یک رویای جمعی خلق کند. البته هر جا لازم باشد با سرنیزه و هزینه زیاد می تواند نظم کوتاه مدتی برقرار کند، چه در اقتصاد، چه در سیاست، و چه در جامعه؛ اما هنر این است که حکومت بتواند با ساختن رویاهای جمعی، جامعه را ساماندهی ومدیریت کند و نظم بلندمدت و کمهزینه برقرار کند.
شکل دادن به یک رویای جمعی از پرتاپ موشک به فضا، هم مهمتر است و هم سختتر. موشک را می توان با پول نفت و سرهمکردن قطعاتی که از خارج به صورت قاچاقی خریداری شده است و تنها به کمک چند مهندس، به فضا پرتاپ کرد؛ اما ساختن رویای جمعی کاری بسیار ظریف و دقیق است و نیازمند آن است که نخست، مردم به حکومت اعتماد داشته باشند و سپس حکومت بتواند بخش بزرگی از جامعه را به گونهای مدیریت کند که بتوانند در یک همکاری جمعی بلندمدت، با صبر، خوشبینی، اعتماد، گذشت، گفتوگو، همشنوی و مشارکت عقلانی و اخلاقی، یک رویای جمعی را شکل بدهند. و متاسفانه حکومت ما هم فاقد چنین مهارتی است و هم دغدغهای برای آن نداشته است.
و البته جامعه ایران نیز چون مهارت کافی در گفتوگو و همشنوی و همکاری و مشارکت ندارد، در شکل دهی به رویاهای جمعی بسیار ضعیف عمل میکند. بی جهت نیست که در طول تاریخ پس از مشروطیت از تاسیس بنگاههای بسیار بزرگ و بسیار بلندمدت در بخش خصوصی عاجز بوده ایم؛ و هیچگاه احزاب فراگیر ماندگار نداشته ایم؛ و هیچ خیریهی غیرحکومتی که در سطح ملی شعبه داشته باشد نداشتهایم. ساختن رویاهای جمعی نیازمند «مشارکت» است و مشارکت سه شرط بنیادین دارد: مستمر باشد، عقلانی باشد، و سازماندهی شده باشد. و تحقق این سه شرط خیلی ویژگیهای روانی، اخلاقی و رفتاری می خواهد. به همین خاطر، هجوم به سوی کمک در زلزله، مشارکت محسوب نمی شود چون عقلانی نیست بلکه احساسی است، مستمر نیست بلکه کوتاه مدت و چند روزه است، و سازماندهی شده هم نیست. در یک کلام، ما ملت تودهواری هستیم؛ اگر زلزله شود هجوم می بریم، در انتخابات هجوم می بریم، در انقلاب هجوم می بریم، در شورش هجوم می بریم، در جنگ هجوم می بریم، برای زنده باد/مرده باد گفتن یا برای ارضای خشم یا برای تجلی عشقمان هجوم می بریم؛ اما با تکیه بر عقلمان کار جمعی و مشارکت عقلانی مستمر سازماندهی شده نمیکنیم.
مثلا ترافیک و حوزه رانندگی یکی از بهترین میدانهای بازی اجتماعی است که هم یک ملت و هم یک حکومت میتواند قدرت خلق رویای جمعی خود را در آن به نمایش بگذارد. برای داشتن یک نظام رانندگی روان و قاعده مند و کم خطر، حتما باید در آن، رویای جمعی شکل بگیرد تا ما شاهد نظمی ارگانیک در حملونقل و تردد شهری باشیم. رانندگی یگانه میدان بازی است که اکثریت جامعه همراه با حکومت در آن حضور دارند. سالها پیش از یک روانشناس خواندم که گفته بود «هر کسی آن گونه زندگی می کند که رانندگی میکند». من اکنون می گویم «هر ملتی آن گونه زندگی میکند که رانندگی میکند». ما در حوزه شهری به طور کلی و در رانندگی به صورت خاص فاقد رویای جمعی هستیم یعنی خود کلمه «رانندگی» یا «ترافیک» برای ما فاقد معنیای از جنس رویای جمعی است و حکومت هم ناتوان از ساختن چنین رویایی بوده است.
در هر صورت این یک واقعیت است که حکومت ما دیگر حتی در حوزه های سادهای مثل رانندگی، ورزش، محیط زیست و آموزش هم دیگر نمی تواند رویای جمعی خلق کند. به خاطر همین ناتوانی است که در سالهای اخیر رفتار حکومت تکانشی و واکنشی شده است، یعنی در دو دهه اخیر حتی اگر جامعه خودش بکوشد یک رویای جمعی خلق کند حکومت آن را تخریب می کند و رویای جامعه را آشفته میسازد. در واقع سالهاست که حکومت ما «ضد رویا» شده است. چرا که میخواهد رویاهای ساختگی خودش را به رویای ملی تبدیل کند ولی مردم مقاومت میکنند و رویاهای حکومت را نقش برآب میکنند؛ پس حکومت هم تصمیم گرفته است رویاهای جامعه را نقش برآب کند و هر جا دید جامعه دارد رویایی را شکل میدهد با یک ضربه آن را تخریب میکند. آخرین نمونهاش همین حمله همه جانبهی همه قوای حکومتی در هفتههای اخیر به «جمعیت امام علی» بود که نهایتا با دستگیری مدیران آن در هفته گذشته پرده آخر آن هم اجرا شد. به گمانم جرم این جمعیت چیزی نبود جز این که داشت یک رویای جمعی را شکل میداد. آخر بعد از این همه شکست تاریخی در شکل دهی مشارکت جمعی و در ساختن رویاهای جمعی، یک جمعیت خیریه متشکل از ده هزار نفر دانشجو توانسته است در طول ۲۰ سال دوام بیاورد و در کل کشور شبکه داشته باشد و یک رویای جمعی را شکل بدهد، معلوم است که حکومت تحمل نخواهد کرد و توپخانهاش را به سوی آن نشانه خواهد گرفت. و گرنه اگر حسن نیتی در کار بود حتی اگر مدیران این جمعیت مجرم هم باشند – که دستکم تا الان کسی باور نکرده است – باز رویای جمعی جمعیت امام علی، مال همه ایرانیان بود بویژه مال ده هزار دانشجویی که در آن فعال بودند، چرا میخواهند آن رویا را نابود کنند؟
و البته طبیعی است. از حکومتی که عرصه فرهنگ را از عرصه سرهنگ باز نمی شناسد و در فرهنگ هم می خواهد سرهنگی کند، انتظاری بیش از این نداریم. بیچاره آخر نمی داند که اصولا در علوم اجتماعی آن چیزهایی را میگوییم فرهنگ، که در آنها نمیشود سرهنگی کرد و نمی شود آنها را مهندسی کرد و پدیدههایی هستند که کاتالیک شکل میگیرند یعنی دارای نظم خود انگیخته هستند. بنابراین خیلی تعجب نباید کرد اگر حکومت ما «قرارگاه فرهنگی» تاسیس میکند و میخواهد با سرهنگان، مهندسی فرهنگی کند. آه آه که هنوز الفبای فرهنگ را نمی شناسند.
اینان هنوز نمی دانند که با سواد بودن یعنی داستان های بیشتری بلد بودن ولی فرهیخته بودن یعنی رویاهای بیشتری داشتن. و اصولا فرهنگ چیزی نیست جز داستانهای رویایی جمعی یک جامعه. نوروز یک داستان رویایی است. نماز یک داستان رویایی است. بهشت یک داستان رویایی است. عدالت علوی یک داستان رویایی است، انقلاب اسلامی یک داستان رویایی است، خود توسعه هم یک داستان رویایی است. گاهی شرایط عالم بیرون جوری می شود که این داستان های رویایی محقق می شوند، یا چیزی شبیه به آنها محقق می شود و گاهی هم نه. اما بدانیم که بدون داشتن داستانهای رویایی جمعی هیچ جامعه ای به هیچ کجا نمی رسد و مهمترین ماموریت یک حکومت توسعه خواه همین است که زمینه را برای شکل گیری انبوهی از رویاهای جمعی و دستکم یک رویای وحدت بخش ملی آماده کند.
بگذار آتش بزنند به رویاهای جمعی ما. دود این آتش زدنها سرانجام به چشم خودشان خواهد رفت. جامعه بی رویا نشانه اش و محصولش فرار است و هجوم. فرار به هرکجا بشود و هجوم به هر چه میشود. فرار به سوی مهاجرت، هجوم به سوی مواد مخدر؛ فرار از دین و سنتها، هجوم به انواع عرفانهای نو؛ فرار از ازدواج و فرزندآوری، هجوم به سکس و شراب؛ فرار از رسانه های رسمی، هجوم به تلگرام و اینستاگرام، فرار به سوی افسردگی و خودکشی، هجوم به سوی شورش و تخریب. این دستاورد حکومتی است که نه خودش توان ساختن رویای جمعی دارد و نه اجازه میدهد جامعه رویاهای جمعی بسازد. بنابراین هر گاه جامعهای وارد خشونت شود یکی از احتمالات جدی این است که رویاهایش تمام شده است. اصولا وقتی وضع موجود قابل تحمل نباشد و هیچ روزنه ای هم برای تغییر نباشد، و همه رویاها هم تخریب شده باشند، خشم و خشونت جای آنها را می گیرد. خشونت این روزهای سیاهان آمریکا برای همین است که جمعیت رنگین پوست، برای خودش رویای جمعی سراغ ندارد، یعنی نظام سیاسی وحقوقی آمریکا راه را برای شکل گیری رویاهای جمعی آنان بسته است. درواقع مرگ جورج فلوید به دست پلیس آمریکا، بهانهای بود و فرصتی بود که سیاهان این سیستمی که در آن رویای وحدت بخش ملی برای سیاهان وجود ندارد را به آتش بکشند.
شورش ها و خشونتهای سالهای اخیر در ایران هم نشانه آن است که نسل جدید نسل بی رویایی شده است. اقبال گسترده به سلبریتیها نیز خودش نشانه بیرویا شدن جامعه است. در واقع وقتی جامعه ای رویاهای جمعی خودش را از دست می دهد هر کس که درباغ سبزی از رویا نشان بدهد به سوی او هجوم می برند. وقتی امیر تتلو بیش از چهار میلیون دنبالکننده پیدا می کند به این معنی است دل جوانان ما را هیچ رویای جمعی ای نبرده است پس آنان برای آن که فرونریزند مجبور میشوند به رویایی که احتمال میدهند امثال امیر تتلو برایشان بسازند پناه ببرند. یعنی وقتی ساختار موجود با محدودیتگذاری پیدرپی راه را برای شکل گیری هر رویای جمعیِ رو به آینده می بندند، آنگاه جوان ما به هر کسی که وضع موجود را به ریشخند بگیرد امید می بندد. یعنی رویای جمعی آن جوان می شود شرایطی و کسی که در وضع موجود ترک بیندازد.
در دنیای بی رویایی، اگر نخبگان مدنی قیام نکنند، امیر تتلوها قیام خواهند کرد. من در عین احترام برای امیر تتلو به خاطر جسارتها و تابو شکنیهایش، اما استقبال اینگونه گسترده جوانان از امثال او را نشانه خوبی نمیبینم. مشکل ما اینجاست که حکومت ما هم ناتوان از خلق رویای جمعی جدید است و در رویاهای شکست خورده خودش زمینگیر شده است و هم جسارت و گذشت آن را ندارد که به نخبگان و کنشگران مدنی و روشنفکران اجازه بدهد که در خلق رویاهای جمعی یا خلق یک رویای ملی تازه مشارکت کنند. و چنین می شود که امیر تتلوها می شوند سلبریتی هایی که جایگزین رویاهای ملی ما می شوند. آیا از میان این پیران خفته کسی صدای ما را می شنود که تا دیرتر از این نشده است پنجرهها را بگشایند و هوای تازه ای به ریههای جامعه وارد کنند، شاید نسیمی بوزد و رویای تازهای با خودش بیاورد؟ و البته باز تاکید میکنم که حکومتیان باید این دندان طمع را بکشند و دوباره گمان نکنند که خودشان میتوانند قرارگاه فرهنگی بزنند و رویای جمعی یا ملی تازهای خلق کنند. ساماندهی و ساختن رویای جمعی با حرف و شعار و میزگرد و فیلم و فرمان و نامگذاری روزها و هفتهها و سالها نمی شود.
دقت کنیم که داستانهای رویایی جمعی باید با رویاهای انفرادی افراد جامعه همخوان و همگون باشد. مثلا هیچ گروهی، با هر سطح از تلاش، اکنون در ایران نمیتواند درباره بهشت کمونیسم یک داستان رویایی جمعی بسازد، چرا که این دستان رویایی جمعی با سایر داستان های جمعی و فردی ما همخوان نیست. برای همین بوده است که هیچگاه حزب کمونیسم در ایران پا نگرفته است، چون کسی داستان رویایی جمعی که آنها ساخته است را باور نمی کند. اگر آیه الله خمینی موفق شد انقلاب اسلامی را به ثمر برساند چون توانست با همکاری روحانیان و روشنفکران آن دوره، یک داستان رویایی جمعی را شکل دهد، داستان رویایی که با بقیه داستان های رویایی فردی و جمعی جامعه ایران همخوان بود و حتی قدرت آن را داشت که بسیاری از داستان های رویایی دیگر را جذب و همگرا کند. قدرت و جاذبه مرحوم دکتر شریعتی نیز در همین قدرت شکل دادن به رویای جمعی فراگیری بود که دیگر رویاهای جمعی و فردی جامعه ما را همگرا میکرد.
جامعه فقط وقتی انقلاب می کند که کسی یا گروهی یا بخش بزرگی از مردم با هم بتوانند یک داستان رویایی خیلی قوی که همه داستان های دیگر را مقهور خود کند، تولید کنند. کودکی را در نظر بگیرید که مادرش هر شب یک قصه کوتاه دلپذیر برایش می گوید تا به خواب برود. اما یک شب برای او داستان بلند رویایی را آغاز میکند که خواب را از چشم کودک می رباید. کودک برمیخیزد و می نشیند و هی به مادرش می گوید «باز هم بگو» و از فردا همه اش در فکر داستان دیشب است و پس از این داستان همه داستان های قبلی برایش رنگ می بازد. از آن پس این کودک هر شب به مادرش میگوید بقیه قصه دیشب را بگو. انقلابهای اجتماعی و سیاسی وقتی رخ می دهند که چنان داستان مقهور کننده ای در ذهن یک جامعه شکل بگیرد. و برعکس شورشهای ویرانگر وقتی شکل میگیرند که جامعه فاقد رویاهای جمعی ملی و وحدت بخش باشد. با همین نگاه است که می گویم در ایران دیگر ظرفیت انقلاب وجود ندارد اما روز به روز ظرفیت شورشهای ویرانگر در آن بالاتر میرود. و با همین استدلال است که میگویم اگر بتوانیم جمهوری اسلامی را اصلاح کنیم و در مسیر توسعه بیندازیم عقلانیتر و به مصالح ملی نزدیکتر است تا آن که بخواهیم آن را تخریب کنیم و حکومت دیگری بیاوریم. چون امکان براندازی جمهوری اسلامی از طریق انقلاب وجود ندارد و براندازی آن از طریق شورشهای خونین نیز منجر به ویرانیهای عظیم یا حتی تجزیه خواهد شد.
ساختن و تقویت داستان های رویایی وظیفه تک تک نخبگان و روشنفکران یک جامعه است. اگر نخبگان تحول خواه و روشنفکران داستان های رویایی برای انرژی بخشی و امید بخشی و تحرک آفرینی به جامعه خود نسازند، آنگاه نیروهای واپس گرا که در گذشته منجمد شده اند داستان های رویایی رنگباخته خود را دوباره رنگ می کنند و می فروشند. اگر این روزها بازار رمالان و مداحان گرم است چون نخبگان و روشنفکران ما نتوانسته اند داستانهای رویایی مدرن و تحول گرانهای را در جامعه ما شکل بدهند. اصلا روشنفکر کسی است که به جامعه کمک می کند تا داستان رویایی تحول خواهانه خود را درباره آینده، کشف یا خلق کند. و متحجران کسانی هستند که می کوشند جامعه را به داستان های رویایی گذشته که زمانی کاربرد داشته اند اما امروز عمرشان سرآمده است سرگرم کنند.
خوشبختانه امروز دیگر هیچ سیاستمدار حکومتی در ایران سرمایه اجتماعی و نمادین لازم را برای آفرینش رویای جمعی ایدئولوژیک برای ایرانیان ندارد؛ و این به روشنفکران و نخبگان مدنی فرصت میدهد که با درانداختن گفتوگوهای اجتماعی، زمینه پیدایش یک رویای ملی فراگیر که همه گروههای مدنی و همه گونههای فکری و قومی و مذهبی را جذب کند همت گمارند. پس اکنون وظیفه تکتک فرهیختگان و نخبگان و روشنفکران در همه حوزهها این است که بکوشند در سطح خانواده، محله، شهر، استان و کشور رویاهای جمعی شکل بدهند. هر رویای جمعی که شکل میگیرد گویی یک بخشی از جامعه ما با نوعی چسب با هم مرتبط و همبسته میشود. آنقدر چسب رویای جمعی بسازیم و آنقدر دوام بیاوریم تا این پیران به قدرت چسبیده، با فرمان حضرت حق بازنشسته شوند، آنگاه فرصت خواهیم یافت تا یک رویای ملی وحدت بخش خلق کنیم.
اینان هنوز نمی دانند که با سواد بودن یعنی داستان های بیشتری بلد بودن ولی فرهیخته بودن یعنی رویاهای بیشتری داشتن. و اصولا فرهنگ چیزی نیست جز داستانهای رویایی جمعی یک جامعه. نوروز یک داستان رویایی است. نماز یک داستان رویایی است. بهشت یک داستان رویایی است. عدالت علوی یک داستان رویایی است، انقلاب اسلامی یک داستان رویایی است، خود توسعه هم یک داستان رویایی است. گاهی شرایط عالم بیرون جوری می شود که این داستان های رویایی محقق می شوند، یا چیزی شبیه به آنها محقق می شود و گاهی هم نه. اما بدانیم که بدون داشتن داستانهای رویایی جمعی هیچ جامعه ای به هیچ کجا نمی رسد و مهمترین ماموریت یک حکومت توسعه خواه همین است که زمینه را برای شکل گیری انبوهی از رویاهای جمعی و دستکم یک رویای وحدت بخش ملی آماده کند.
بگذار آتش بزنند به رویاهای جمعی ما. دود این آتش زدنها سرانجام به چشم خودشان خواهد رفت. جامعه بی رویا نشانه اش و محصولش فرار است و هجوم. فرار به هرکجا بشود و هجوم به هر چه میشود. فرار به سوی مهاجرت، هجوم به سوی مواد مخدر؛ فرار از دین و سنتها، هجوم به انواع عرفانهای نو؛ فرار از ازدواج و فرزندآوری، هجوم به سکس و شراب؛ فرار از رسانه های رسمی، هجوم به تلگرام و اینستاگرام، فرار به سوی افسردگی و خودکشی، هجوم به سوی شورش و تخریب. این دستاورد حکومتی است که نه خودش توان ساختن رویای جمعی دارد و نه اجازه میدهد جامعه رویاهای جمعی بسازد. بنابراین هر گاه جامعهای وارد خشونت شود یکی از احتمالات جدی این است که رویاهایش تمام شده است. اصولا وقتی وضع موجود قابل تحمل نباشد و هیچ روزنه ای هم برای تغییر نباشد، و همه رویاها هم تخریب شده باشند، خشم و خشونت جای آنها را می گیرد. خشونت این روزهای سیاهان آمریکا برای همین است که جمعیت رنگین پوست، برای خودش رویای جمعی سراغ ندارد، یعنی نظام سیاسی وحقوقی آمریکا راه را برای شکل گیری رویاهای جمعی آنان بسته است. درواقع مرگ جورج فلوید به دست پلیس آمریکا، بهانهای بود و فرصتی بود که سیاهان این سیستمی که در آن رویای وحدت بخش ملی برای سیاهان وجود ندارد را به آتش بکشند.
شورش ها و خشونتهای سالهای اخیر در ایران هم نشانه آن است که نسل جدید نسل بی رویایی شده است. اقبال گسترده به سلبریتیها نیز خودش نشانه بیرویا شدن جامعه است. در واقع وقتی جامعه ای رویاهای جمعی خودش را از دست می دهد هر کس که درباغ سبزی از رویا نشان بدهد به سوی او هجوم می برند. وقتی امیر تتلو بیش از چهار میلیون دنبالکننده پیدا می کند به این معنی است دل جوانان ما را هیچ رویای جمعی ای نبرده است پس آنان برای آن که فرونریزند مجبور میشوند به رویایی که احتمال میدهند امثال امیر تتلو برایشان بسازند پناه ببرند. یعنی وقتی ساختار موجود با محدودیتگذاری پیدرپی راه را برای شکل گیری هر رویای جمعیِ رو به آینده می بندند، آنگاه جوان ما به هر کسی که وضع موجود را به ریشخند بگیرد امید می بندد. یعنی رویای جمعی آن جوان می شود شرایطی و کسی که در وضع موجود ترک بیندازد.
در دنیای بی رویایی، اگر نخبگان مدنی قیام نکنند، امیر تتلوها قیام خواهند کرد. من در عین احترام برای امیر تتلو به خاطر جسارتها و تابو شکنیهایش، اما استقبال اینگونه گسترده جوانان از امثال او را نشانه خوبی نمیبینم. مشکل ما اینجاست که حکومت ما هم ناتوان از خلق رویای جمعی جدید است و در رویاهای شکست خورده خودش زمینگیر شده است و هم جسارت و گذشت آن را ندارد که به نخبگان و کنشگران مدنی و روشنفکران اجازه بدهد که در خلق رویاهای جمعی یا خلق یک رویای ملی تازه مشارکت کنند. و چنین می شود که امیر تتلوها می شوند سلبریتی هایی که جایگزین رویاهای ملی ما می شوند. آیا از میان این پیران خفته کسی صدای ما را می شنود که تا دیرتر از این نشده است پنجرهها را بگشایند و هوای تازه ای به ریههای جامعه وارد کنند، شاید نسیمی بوزد و رویای تازهای با خودش بیاورد؟ و البته باز تاکید میکنم که حکومتیان باید این دندان طمع را بکشند و دوباره گمان نکنند که خودشان میتوانند قرارگاه فرهنگی بزنند و رویای جمعی یا ملی تازهای خلق کنند. ساماندهی و ساختن رویای جمعی با حرف و شعار و میزگرد و فیلم و فرمان و نامگذاری روزها و هفتهها و سالها نمی شود.
دقت کنیم که داستانهای رویایی جمعی باید با رویاهای انفرادی افراد جامعه همخوان و همگون باشد. مثلا هیچ گروهی، با هر سطح از تلاش، اکنون در ایران نمیتواند درباره بهشت کمونیسم یک داستان رویایی جمعی بسازد، چرا که این دستان رویایی جمعی با سایر داستان های جمعی و فردی ما همخوان نیست. برای همین بوده است که هیچگاه حزب کمونیسم در ایران پا نگرفته است، چون کسی داستان رویایی جمعی که آنها ساخته است را باور نمی کند. اگر آیه الله خمینی موفق شد انقلاب اسلامی را به ثمر برساند چون توانست با همکاری روحانیان و روشنفکران آن دوره، یک داستان رویایی جمعی را شکل دهد، داستان رویایی که با بقیه داستان های رویایی فردی و جمعی جامعه ایران همخوان بود و حتی قدرت آن را داشت که بسیاری از داستان های رویایی دیگر را جذب و همگرا کند. قدرت و جاذبه مرحوم دکتر شریعتی نیز در همین قدرت شکل دادن به رویای جمعی فراگیری بود که دیگر رویاهای جمعی و فردی جامعه ما را همگرا میکرد.
جامعه فقط وقتی انقلاب می کند که کسی یا گروهی یا بخش بزرگی از مردم با هم بتوانند یک داستان رویایی خیلی قوی که همه داستان های دیگر را مقهور خود کند، تولید کنند. کودکی را در نظر بگیرید که مادرش هر شب یک قصه کوتاه دلپذیر برایش می گوید تا به خواب برود. اما یک شب برای او داستان بلند رویایی را آغاز میکند که خواب را از چشم کودک می رباید. کودک برمیخیزد و می نشیند و هی به مادرش می گوید «باز هم بگو» و از فردا همه اش در فکر داستان دیشب است و پس از این داستان همه داستان های قبلی برایش رنگ می بازد. از آن پس این کودک هر شب به مادرش میگوید بقیه قصه دیشب را بگو. انقلابهای اجتماعی و سیاسی وقتی رخ می دهند که چنان داستان مقهور کننده ای در ذهن یک جامعه شکل بگیرد. و برعکس شورشهای ویرانگر وقتی شکل میگیرند که جامعه فاقد رویاهای جمعی ملی و وحدت بخش باشد. با همین نگاه است که می گویم در ایران دیگر ظرفیت انقلاب وجود ندارد اما روز به روز ظرفیت شورشهای ویرانگر در آن بالاتر میرود. و با همین استدلال است که میگویم اگر بتوانیم جمهوری اسلامی را اصلاح کنیم و در مسیر توسعه بیندازیم عقلانیتر و به مصالح ملی نزدیکتر است تا آن که بخواهیم آن را تخریب کنیم و حکومت دیگری بیاوریم. چون امکان براندازی جمهوری اسلامی از طریق انقلاب وجود ندارد و براندازی آن از طریق شورشهای خونین نیز منجر به ویرانیهای عظیم یا حتی تجزیه خواهد شد.
ساختن و تقویت داستان های رویایی وظیفه تک تک نخبگان و روشنفکران یک جامعه است. اگر نخبگان تحول خواه و روشنفکران داستان های رویایی برای انرژی بخشی و امید بخشی و تحرک آفرینی به جامعه خود نسازند، آنگاه نیروهای واپس گرا که در گذشته منجمد شده اند داستان های رویایی رنگباخته خود را دوباره رنگ می کنند و می فروشند. اگر این روزها بازار رمالان و مداحان گرم است چون نخبگان و روشنفکران ما نتوانسته اند داستانهای رویایی مدرن و تحول گرانهای را در جامعه ما شکل بدهند. اصلا روشنفکر کسی است که به جامعه کمک می کند تا داستان رویایی تحول خواهانه خود را درباره آینده، کشف یا خلق کند. و متحجران کسانی هستند که می کوشند جامعه را به داستان های رویایی گذشته که زمانی کاربرد داشته اند اما امروز عمرشان سرآمده است سرگرم کنند.
خوشبختانه امروز دیگر هیچ سیاستمدار حکومتی در ایران سرمایه اجتماعی و نمادین لازم را برای آفرینش رویای جمعی ایدئولوژیک برای ایرانیان ندارد؛ و این به روشنفکران و نخبگان مدنی فرصت میدهد که با درانداختن گفتوگوهای اجتماعی، زمینه پیدایش یک رویای ملی فراگیر که همه گروههای مدنی و همه گونههای فکری و قومی و مذهبی را جذب کند همت گمارند. پس اکنون وظیفه تکتک فرهیختگان و نخبگان و روشنفکران در همه حوزهها این است که بکوشند در سطح خانواده، محله، شهر، استان و کشور رویاهای جمعی شکل بدهند. هر رویای جمعی که شکل میگیرد گویی یک بخشی از جامعه ما با نوعی چسب با هم مرتبط و همبسته میشود. آنقدر چسب رویای جمعی بسازیم و آنقدر دوام بیاوریم تا این پیران به قدرت چسبیده، با فرمان حضرت حق بازنشسته شوند، آنگاه فرصت خواهیم یافت تا یک رویای ملی وحدت بخش خلق کنیم.
اینان هنوز نمی دانند که با سواد بودن یعنی داستان های بیشتری بلد بودن ولی فرهیخته بودن یعنی رویاهای بیشتری داشتن. و اصولا فرهنگ چیزی نیست جز داستانهای رویایی جمعی یک جامعه. نوروز یک داستان رویایی است. نماز یک داستان رویایی است. بهشت یک داستان رویایی است. عدالت علوی یک داستان رویایی است، انقلاب اسلامی یک داستان رویایی است، خود توسعه هم یک داستان رویایی است. گاهی شرایط عالم بیرون جوری می شود که این داستان های رویایی محقق می شوند، یا چیزی شبیه به آنها محقق می شود و گاهی هم نه. اما بدانیم که بدون داشتن داستانهای رویایی جمعی هیچ جامعه ای به هیچ کجا نمی رسد و مهمترین ماموریت یک حکومت توسعه خواه همین است که زمینه را برای شکل گیری انبوهی از رویاهای جمعی و دستکم یک رویای وحدت بخش ملی آماده کند.
بگذار آتش بزنند به رویاهای جمعی ما. دود این آتش زدنها سرانجام به چشم خودشان خواهد رفت. جامعه بی رویا نشانه اش و محصولش فرار است و هجوم. فرار به هرکجا بشود و هجوم به هر چه میشود. فرار به سوی مهاجرت، هجوم به سوی مواد مخدر؛ فرار از دین و سنتها، هجوم به انواع عرفانهای نو؛ فرار از ازدواج و فرزندآوری، هجوم به سکس و شراب؛ فرار از رسانه های رسمی، هجوم به تلگرام و اینستاگرام، فرار به سوی افسردگی و خودکشی، هجوم به سوی شورش و تخریب. این دستاورد حکومتی است که نه خودش توان ساختن رویای جمعی دارد و نه اجازه میدهد جامعه رویاهای جمعی بسازد. بنابراین هر گاه جامعهای وارد خشونت شود یکی از احتمالات جدی این است که رویاهایش تمام شده است. اصولا وقتی وضع موجود قابل تحمل نباشد و هیچ روزنه ای هم برای تغییر نباشد، و همه رویاها هم تخریب شده باشند، خشم و خشونت جای آنها را می گیرد. خشونت این روزهای سیاهان آمریکا برای همین است که جمعیت رنگین پوست، برای خودش رویای جمعی سراغ ندارد، یعنی نظام سیاسی وحقوقی آمریکا راه را برای شکل گیری رویاهای جمعی آنان بسته است. درواقع مرگ جورج فلوید به دست پلیس آمریکا، بهانهای بود و فرصتی بود که سیاهان این سیستمی که در آن رویای وحدت بخش ملی برای سیاهان وجود ندارد را به آتش بکشند.
شورش ها و خشونتهای سالهای اخیر در ایران هم نشانه آن است که نسل جدید نسل بی رویایی شده است. اقبال گسترده به سلبریتیها نیز خودش نشانه بیرویا شدن جامعه است. در واقع وقتی جامعه ای رویاهای جمعی خودش را از دست می دهد هر کس که درباغ سبزی از رویا نشان بدهد به سوی او هجوم می برند. وقتی امیر تتلو بیش از چهار میلیون دنبالکننده پیدا می کند به این معنی است دل جوانان ما را هیچ رویای جمعی ای نبرده است پس آنان برای آن که فرونریزند مجبور میشوند به رویایی که احتمال میدهند امثال امیر تتلو برایشان بسازند پناه ببرند. یعنی وقتی ساختار موجود با محدودیتگذاری پیدرپی راه را برای شکل گیری هر رویای جمعیِ رو به آینده می بندند، آنگاه جوان ما به هر کسی که وضع موجود را به ریشخند بگیرد امید می بندد. یعنی رویای جمعی آن جوان می شود شرایطی و کسی که در وضع موجود ترک بیندازد.
در دنیای بی رویایی، اگر نخبگان مدنی قیام نکنند، امیر تتلوها قیام خواهند کرد. من در عین احترام برای امیر تتلو به خاطر جسارتها و تابو شکنیهایش، اما استقبال اینگونه گسترده جوانان از امثال او را نشانه خوبی نمیبینم. مشکل ما اینجاست که حکومت ما هم ناتوان از خلق رویای جمعی جدید است و در رویاهای شکست خورده خودش زمینگیر شده است و هم جسارت و گذشت آن را ندارد که به نخبگان و کنشگران مدنی و روشنفکران اجازه بدهد که در خلق رویاهای جمعی یا خلق یک رویای ملی تازه مشارکت کنند. و چنین می شود که امیر تتلوها می شوند سلبریتی هایی که جایگزین رویاهای ملی ما می شوند. آیا از میان این پیران خفته کسی صدای ما را می شنود که تا دیرتر از این نشده است پنجرهها را بگشایند و هوای تازه ای به ریههای جامعه وارد کنند، شاید نسیمی بوزد و رویای تازهای با خودش بیاورد؟ و البته باز تاکید میکنم که حکومتیان باید این دندان طمع را بکشند و دوباره گمان نکنند که خودشان میتوانند قرارگاه فرهنگی بزنند و رویای جمعی یا ملی تازهای خلق کنند. ساماندهی و ساختن رویای جمعی با حرف و شعار و میزگرد و فیلم و فرمان و نامگذاری روزها و هفتهها و سالها نمی شود.
دقت کنیم که داستانهای رویایی جمعی باید با رویاهای انفرادی افراد جامعه همخوان و همگون باشد. مثلا هیچ گروهی، با هر سطح از تلاش، اکنون در ایران نمیتواند درباره بهشت کمونیسم یک داستان رویایی جمعی بسازد، چرا که این دستان رویایی جمعی با سایر داستان های جمعی و فردی ما همخوان نیست. برای همین بوده است که هیچگاه حزب کمونیسم در ایران پا نگرفته است، چون کسی داستان رویایی جمعی که آنها ساخته است را باور نمی کند. اگر آیه الله خمینی موفق شد انقلاب اسلامی را به ثمر برساند چون توانست با همکاری روحانیان و روشنفکران آن دوره، یک داستان رویایی جمعی را شکل دهد، داستان رویایی که با بقیه داستان های رویایی فردی و جمعی جامعه ایران همخوان بود و حتی قدرت آن را داشت که بسیاری از داستان های رویایی دیگر را جذب و همگرا کند. قدرت و جاذبه مرحوم دکتر شریعتی نیز در همین قدرت شکل دادن به رویای جمعی فراگیری بود که دیگر رویاهای جمعی و فردی جامعه ما را همگرا میکرد.
جامعه فقط وقتی انقلاب می کند که کسی یا گروهی یا بخش بزرگی از مردم با هم بتوانند یک داستان رویایی خیلی قوی که همه داستان های دیگر را مقهور خود کند، تولید کنند. کودکی را در نظر بگیرید که مادرش هر شب یک قصه کوتاه دلپذیر برایش می گوید تا به خواب برود. اما یک شب برای او داستان بلند رویایی را آغاز میکند که خواب را از چشم کودک می رباید. کودک برمیخیزد و می نشیند و هی به مادرش می گوید «باز هم بگو» و از فردا همه اش در فکر داستان دیشب است و پس از این داستان همه داستان های قبلی برایش رنگ می بازد. از آن پس این کودک هر شب به مادرش میگوید بقیه قصه دیشب را بگو. انقلابهای اجتماعی و سیاسی وقتی رخ می دهند که چنان داستان مقهور کننده ای در ذهن یک جامعه شکل بگیرد. و برعکس شورشهای ویرانگر وقتی شکل میگیرند که جامعه فاقد رویاهای جمعی ملی و وحدت بخش باشد. با همین نگاه است که می گویم در ایران دیگر ظرفیت انقلاب وجود ندارد اما روز به روز ظرفیت شورشهای ویرانگر در آن بالاتر میرود. و با همین استدلال است که میگویم اگر بتوانیم جمهوری اسلامی را اصلاح کنیم و در مسیر توسعه بیندازیم عقلانیتر و به مصالح ملی نزدیکتر است تا آن که بخواهیم آن را تخریب کنیم و حکومت دیگری بیاوریم. چون امکان براندازی جمهوری اسلامی از طریق انقلاب وجود ندارد و براندازی آن از طریق شورشهای خونین نیز منجر به ویرانیهای عظیم یا حتی تجزیه خواهد شد.
ساختن و تقویت داستان های رویایی وظیفه تک تک نخبگان و روشنفکران یک جامعه است. اگر نخبگان تحول خواه و روشنفکران داستان های رویایی برای انرژی بخشی و امید بخشی و تحرک آفرینی به جامعه خود نسازند، آنگاه نیروهای واپس گرا که در گذشته منجمد شده اند داستان های رویایی رنگباخته خود را دوباره رنگ می کنند و می فروشند. اگر این روزها بازار رمالان و مداحان گرم است چون نخبگان و روشنفکران ما نتوانسته اند داستانهای رویایی مدرن و تحول گرانهای را در جامعه ما شکل بدهند. اصلا روشنفکر کسی است که به جامعه کمک می کند تا داستان رویایی تحول خواهانه خود را درباره آینده، کشف یا خلق کند. و متحجران کسانی هستند که می کوشند جامعه را به داستان های رویایی گذشته که زمانی کاربرد داشته اند اما امروز عمرشان سرآمده است سرگرم کنند.
خوشبختانه امروز دیگر هیچ سیاستمدار حکومتی در ایران سرمایه اجتماعی و نمادین لازم را برای آفرینش رویای جمعی ایدئولوژیک برای ایرانیان ندارد؛ و این به روشنفکران و نخبگان مدنی فرصت میدهد که با درانداختن گفتوگوهای اجتماعی، زمینه پیدایش یک رویای ملی فراگیر که همه گروههای مدنی و همه گونههای فکری و قومی و مذهبی را جذب کند همت گمارند. پس اکنون وظیفه تکتک فرهیختگان و نخبگان و روشنفکران در همه حوزهها این است که بکوشند در سطح خانواده، محله، شهر، استان و کشور رویاهای جمعی شکل بدهند. هر رویای جمعی که شکل میگیرد گویی یک بخشی از جامعه ما با نوعی چسب با هم مرتبط و همبسته میشود. آنقدر چسب رویای جمعی بسازیم و آنقدر دوام بیاوریم تا این پیران به قدرت چسبیده، با فرمان حضرت حق بازنشسته شوند، آنگاه فرصت خواهیم یافت تا یک رویای ملی وحدت بخش خلق کنیم.
منبع :http://www.renani.net/index.php/texts/notes/801-2020-06-26-11-42-10