امروز هشتمین سالگشت پرکشیدن استادم دکتر محمدحسین تمدن جهرمی است. چند هفته پیش که آخرین کتاب او با عنوان «گفتارهایی در زمینههای روش علوم، اقتصاد، حقوق عمومی و فلسفه طبیعت» به اهتمام دکتر ابوالفضل پاسبانی صومعه منتشر شد، در بخش پنجم کتاب، به ترجمه فصل آخر کتاب «ماهیت جهان جسمانی»، نوشته فیزیکدان بزرگ قرن بیستم، آرتور استنلی ادینگتون با عنوان «علم و عرفان» برخوردم. ادینگتون فیزیکدان بزرگ همعصر انشتاین بود که در یک آزمایش تجربی نظریه انشتاین درباره انحنای فضا را اثبات کرد. ترجمه دکتر تمدن از فصل آخر کتاب ادینگتون، هم شاهکار یک فیزیکدان بزرگ در دفاع از عالم معنا است و هم شاهکار یک استاد اقتصاد در ترجمه یک متن جدی و ثقیل علمی و فلسفی به زبان فارسی است. ترجمه این فصل را دکتر تمدن ۶۰ سال پیش انجام داده است و در سال ۱۳۴۰ به اهتمام مرحوم نجف دریابندری در مجموعه ای به نام «فلسفه علم» منتشر شده است؛ اما وقتی امروز میخوانی احساس میکنی این متن همین ماه گذشته ترجمه شده است؛ روان روان و تازه تازه با واژگان کاملا امروزی. (لینک خرید کتاب و فایل معرفی و فهرست کتاب را در انتهای این متن قرار دادهام).
خواندن مقاله «علم و عرفان» ادینگتون با ترجمه دکتر تمدن، مرا به کلاسهای استاد برد و خاطرات وخطوراتی از آن کلاسها را در من زنده کرد. تمایز دکتر تمدن با سایر همکارانش این بود که دانش و بینش بینرشتهای گستردهای داشت و در اقتصاد نیز خودش را در قلمروسرحدیِ دانش نگهداشته بود. به همین خاطر همیشه حرفهای تازه و جدی داشت. در این نوشتار میخواهم با ترکیب حرفهای دکتر تمدن در سر کلاس درباره شرایط شکوفایی تمدنها و بحث ادینگتون درباره تفکیک دو نوع معرفت بشری، نکاتی را در باب توسعه ایران امروز بیان کنم.
هر تمدن یک جسم دارد یک روح. جسم تمدن همان آثار مادی و فیزیکی آن است؛ که شامل معماری و شهرسازی و آثار هنری و ابزارها و صنعت و فناوریهایی است که در عرصه تولید و مصرف به کار میگیرد؛ و همگی اینها سختافزار تمدن محسوب میشوند. روح تمدن شامل فرهنگ، افکار، عادات، ارزشها، خلقیات و آگاهیها (دانش آشکار و دانش ضمنی) و خرد جمعی موجود در روابط مردمان آن تمدن است؛ که نرمافزار تمدن محسوب میشود. در تخت جمشید، ما با بخش کوچکی از جسم تمدن هخامنشی روبهروییم و در سنتهای نوروز، ما با بخش کوچکی از روح تمدن آن زمان. در مسجد جامع اصفهان ما با نمونهای جسمانی از چند قرن تمدن اسلامی، از سلجوقیان تا قاجاران، روبهرو هستیم. در مراسم محرم ما با نمونهای از بخش روحانی تمدن عصر صفوی روبهروییم. استاد میگفت تمدنها وقتی شکفته میشوند که جسم و روحشان متناسب با هم رشد کند. جنگها، بحرانها، حوادث عظیم، انقلابها، فروپاشی حکومتها و نظایر آن، «معمولا» تناسب بین رشد جسم و روح تمدنها را به هم میریزد و یک توقف یا انحراف بلند در تکامل تمدنی ایجاد میکند.
اکنون میخواهم بر نکته استاد این را بیفزایم که توسعه از نقطهای آغاز میشود که «علم» به موتور رشد جسمی تمدن و «عقل» به موتور رشد روحی تمدن تبدیل میشود. در کشورهایی که این دو موتور متناسب و هماهنگ با هم کار میکنند توسعه به صورت طبیعی و درونزا شکل میگیرد. تجربه توسعه اروپا از این دست است؛ یعنی پانصد سال رشد هم زمان عقلانیت در روح و عِلمانیت در جسم تمدن اروپا. فلیسوفان و روشنفکران و اندیشهورزان اجتماعی مسئولیت رشد عقلانیت در روح تمدن اروپایی را بر عهده داشتند و عالمان علوم تجربی مسئولیت رشد عِلمانیت در جسم تمدن اروپایی را بر دوش گرفتند. اما اگر این دو موتور با هم هماهنگ کار نکنند توسعه پس از چند گام شکست می خورد. شک نکنیم که اگر فیلسوفان بزرگی چون دکارت نبودند که عقلانیت را در روح تمدن اروپا تزریق کنند، نهضت عالمان بزرگی چون گالیله که عِلمانیت را به تمدن غرب تزریق کردند، در یک جایی متوقف میشد.
اما معمولا موتور علم زودتر از موتور عقل روشن میشود و جسم تمدن را با خودش میکشاند و پیش میبرد؛ بویژه در کشورهایی که امکانات مالی و مادی لازم برای روشن کردن سریع موتور علم را دارند. تجربه ایران یک قرن اخیر و کشورهای عربی همسایه در ربع قرن اخیر از این دست است. آنان به کمک نفت، موتور علم را روشن کردند و جسم تمدنی جوامع خویش را شدیدا رشد دادند، اما موتور عقل روشن نشد؛ چرا که نفت همچون سوخت برای موتور علم عمل میکند اما نمیتواند سوخت موتور عقل شود. علم و فناوری (به عنوان تجسم بیرونی علم) را میتوان وارد کرد اما عقل وارد کردنی نیست. عقلانیت باید توسط هر ملتی و در داخل خودش تولید شود. و دقیقا به همین خاطر که عقلانیت هر ملیت منحصر به فرد خودش است، مسیر توسعه هر کشوری نیز مسیر منحصر به فرد خودش است. پس توسعه یک اصل کلی دارد: روشن شدن موتور علم در جسم تمدن و موتور عقل در روح تمدن. اما شیوه و شکل توسعه هر کشور، تابع عقلانیت مدرن همان کشور خواهد بود.
البته روشن شدن موتور علم، خودش نیازمند رشد عقلی است. اما رشد عقلی که برای روشن شدن موتور علم لازم است، هم بخش کوچکی از عقلانیت را در بر می گیرد و هم نیازمند بخش کوچکی از جمعیت جامعه است. یعنی همین که مثلا در پنج درصد جامعه رشد عقلی و علمی رخ دهد (متخصصان و نخبگان دانشگاهی) موتور علم در آن جامعه روشن میشود حتی اگر ۹۵درصد بقیه جامعه غیرمتخصص باشند. همچنین آن بخشی از عقل که در دانشگاهها به کار گرفته میشود بخش کوچکی از کل عقلانیت یک جامعه است. بخش اعظم عقلانیت یک جامعه در خارج دانشگاه و در بستر زندگی مردم شکل میگیرد؛ همان بخشی که نهایتا به خرد جمعی تبدیل میشود.
شکاف توسعه از این جا آغاز میشود که فرصتی و امکانی فراهم میآید که علم و فناوری از خارج وارد میشوند اما در داخل، عقلانیت جدید شکل نمی گیرد. تجربه ما و کشورهای عربی همسایه از این دست است. پول نفت بود، پس علم و فناوری را وارد کردیم؛ اما عقلانیت مدرن خریدنی نبود، باید تولید می کردیم؛ ولی تولید کنندهاش، یعنی فیلسوفان و روشنفکران، را نداشتیم. فیلسوف نداشتیم اگر هم داشتیم آنان یا دنبال فهم و بازتولید فلسفه وارداتی غرب بودند یا دنبال فهم و بازتفسیر وحدتوجودِ ابنعربی یا حرکت جوهری ملاصدرا. روشنفکرانمان هم دنبال براندازی این شاه و آن شاه بودند. اصلا حواسشان نبود که ماموریت آنها بسط و تزریق عقلانیت مدرن در روح تمدن است.
به گمان من تجربه شوروی سابق و چین عصر مائو، نیز تجربه روشن شدن موتور علم بود بدون آن که در این کشورها موتور عقل روشن شود. تمدن چین برای هزاران سال در تعادل جسم و روح بود. یعنی جسم و روح این تمدن در گذشتههای دور رشد کرده و در نقطهای به تعادل رسیده بودند و برای قرنها در آن نقطه تعادل زیست میکردند. تمدن روسیه نیز به همین ترتیب. در دنیای جدید، حکومتهای کمونیستی این دو کشور تلاش کردند جسم این تمدنها را به سرعت رشد و تحول دهند، اما در مقابل، مانع تحول و رشد روحی این تمدنها شدند، به همین خاطر به توسعه نرسیدند.
برنامهریزی مرکزی و نظم آهنین در این کشورها و هدایت همه منابع کشور به سوی رشد فیزیکی، موتور علم را در این کشورها روشن کرد و جسم تمدنشان را رشد داد اما با نظم آهنین حکومتی نمی توان موتور عقل را روشن کرد. پس توسعه آنها متوقف شد. شوروی فروپاشید و چین مائو نیز مجبور به مائوزدایی شد تا بتواند ۹۰۰ میلیون جمعیت فقیر دهه هفتاد میلادیاش را زنده نگهدارد. از وقتی که حکومت چین فشار را از روی روح تمدن چین برداشت و اجازه تحول داد و همین که بوی عقل مدرن به چین خورد، از جای برخاست و اکنون می رود تا جهانی را به رنگ عقلانیت مدرن چینی درآورد.
اما روسیه جدید، که از خاکستر شوروی برخاست، توسعه نیافت و دستکم در افق قابل پیشبینی، توسعه نخواهد یافت؛ چون همچنان گرفتار عواقب فروپاشی شوروی است. درهمریزیهای سیاسی و اقتصادی پس فروپاشی شوروی اجازه نداد روح تمدن روسیه در شرایط آرام و باثباتی تحول و تکامل یابد و همچنان در بیثباتیها و بیتعادلیها انرژی خود را از دست میدهد؛ بنابراین فرصتی برای تحول و رشد روحی تمدن باقی نمیماند.
قاجاران جسم و روح تمدن ایران را هم متوقف نگاه داشتند و هم فرسودند. حکومت پهلوی به جسم تمدن ایران توجه نشان داد اما اجازه نداد روح این تمدن نیز رشد کند. از آن حکومت توسعه بیرون نیامد بلکه به انقلاب انجامید. اگر پهلویها اجازه داده بودند عقلانیت مدرن دو گام در جامعه ایرانی پیش برود و بسط یابد، به گمانم ایران عصر پهلوی به انقلاب نمیانجامید. اما آنان آنچنان سرگرم جسم تمدن بودند که متوجه آزردگی و درخودفرورفتگی روح این تمدن نشدند.
جمهوری اسلامی علی رغم تلاش شدید و تخلیه و مصرف افراطی منابع طبیعی کشور نتوانست تحول قابل توجهی در جسم تمدن ایرانی ایجاد کند و در عمل هم کوشید روح این تمدن را نحیف کند؛ اما به گمانم بهطور ناخواسته مقدمات یک تحول عظیم در روح تمدن ایرانی را فراهم آورد. مکانیزم این تحول، شکافی بود که جمهوری اسلامی بین روح و جسم دین در ایران ایجاد کرد.
برای توضیح این نکته لازم است از تفکیک دوگونه معرفت ادینگتون بهره ببرم. ادینتگتون می گوید در شناخت هر پدیده ما با دو گونه معرفت سروکار داریم. معرفت نمادین (Symbolic Knowledge) و معرفت نهادین (Intimate Knowledge). «معرفت نمادین» همان دانشهایی است که ما با نمادها و اصطلاحات و مفاهیم و قراردادها آنها را ثبت میکنیم، به کار میگیریم و با آموزش به یکدیگر منتقل میکنیم. همه علوم رسمی دانشگاهی از جنس معرفتهای نمادین هستند. «معرفت نهادین» دانشهایی است که منشاء آن روشن نیست، یا منشاءهای متعددی دارد، و در نهاد و درون ما قرار دارد و پدیدهها را برای ما معنی میکند؛ یعنی همان درک حضوری و احساسات درونی ما، شاید نوعی دانش شهودی.
یک لطیفه را در نظر بگیرید. وقتی کسی لطیفهای برای ما تعریف میکند ما میتوانیم با دو نوع معرفت با آن برخورد کنیم. یکی با معرفت نمادین، یعنی برویم دنبال این که این لطیفه را از منظر دستور زبان و معنی کلمات آن تجزیه و تحلیل کنیم و ببینیم معنی لغوی آن چیست و آیا از نظر دستوری اصلا چنین جملهای درست است یا نه. به محض این که وارد این تجزیه و تحلیل شویم، «لُطفِ لطیفه» را از دست میدهیم و چیزی به عنوان خنده و نشاط در وجود ما ظاهر نمیشود. اما اگر سراغ معرفت نمادین نرویم، و خیلی طبیعی لطیفه را بشنویم و با آن ارتباط حسی بگیریم، ناخودآگاه میخندیم. این خنده حاصل معرفت نهادین ماست، یعنی حاصل تمام آن آگاهیهای حسی و شهودی که در وجود ما جمع شده است و نمیدانیم از کجا و چگونه و چرا داریم.
در همه پدیدهها هرگاه ما بر یک معرفت تمرکز کنیم، معرفت دیگر را از دست میدهیم. نکته کلیدی ادینگتون (به عنوان یکی از چهرههای برجسته علم فیزیک قرن بیستم) اینجاست که میگوید تمرکز بشر در قرون جدید بر معارف نمادین این عالم، باعث شد که معارف نهادین کم ارزش شود یا از دست او برود. او ارتباط با باطن این عالم و ایمان به خدا را از جنس معارف نهادین میداند و معتقد است همین که ما از طریق معارف نمادین دنبال خدا بگردیم خدا را از دست میدهیم. دقیقا مانند خندهای که در نگاه دستورزبانی به لطیفه از دست میدهیم. اگر این هستی را به یک لطیفه تشبیه کنیم، این عالم مادی «جمله»ای است که آن لطیفه با آن بیان میشود و خدا «لطف» آن لطفیه است که باعث می شود لطیفه معنی پیدا کند و ما در این عالم بخندیم. من که از این بیان ادینگتون مست شدم، شما را نمی دانم. هو الطیف.
اکنون میخواهم از این تفکیک ادینگتون بهره ببرم و درباره ریشه شکست توسعهخواهی جمهوری اسلامی نکاتی را بگویم. مثل همه پدیدهّهای انسانی، دین، جسمی دارد و روحی. فقه و مناسک دینی، جسم دین هستند و ایمان قلبی، روح دین است. فقه از جنس معارف نمادین است و ایمان از جنس معارف نهادین. هر کسی ایمان دارد با معارف نهادین ایمان دارد نه با معارف نمادین. یعنی من اگر مومن هستم به این خاطر نیست که اول فقه آموختهام و بعد ایمان آوردهام. بلکه ایمان آوردهام بدون آن که بدانم فقه چیست. اما نمی دانم این ایمان از کجا آمده است؛ یک معرفت درونی و نهادین مرا به سوی ایمان رهنمون ساخته است. و البته نوع معارف نهادین مومنان یکسان نیست. همانگونه که پیامبر اکرم فرمود، اگر ابوذر میدانست چه در قلب سلمان است، او را میکشت.
جمهوری اسلامی با برجستهسازی فقه و غلبه دادن آن بر همه امور، معارف نمادین دین را ترویج داد اما به موازات آن معارف نهادین دین را تخریب کرد؛ دقیقا همانگونه که در مورد لطیفه رخ میدهد. خود پیامبر اکرم هم معارف نمادین را ترویج نکرد او بر معرفت نهادین مردمان انگشت میگذاشت. جنس آیات قران هم از همین نوع است. یعنی مخاطبه اصلی قران با معارف نهادین ماست نه با معارف نمادین ما. در واقع آیات الاحکام، که فقط ۸ درصد از آیات قران هستند، آیاتی هستند که مبنای معارف نمادین دینی است. اما ۹۲ درصد آیات قران با معارف نهادین ما ارتباط میگیرد و معنی میشود. جمهوری اسلامی معارف نمادین آن ۸ درصد را چنان برجسته کرد که معارف نهادین آن ۹۲ درصد آیات قران عملا به حاشیه رانده شد. جمهوری اسلامی لطیفه دین را از لطف خالی کرد و آن را به جملاتی دستوری و فقهی تبدیل کرد. و به موازات آن که معارف نهادین به عقب رانده شدند، ایمان مردم نحیف شد. این آن تناقض درونی است که حکومت دینی با آن روبهروست. پس در عصر غیبت و آدمیان غیرمعصوم، حکومت دینی لاجرم به «بیایمانی» ختم میشود. عصر معصوم حکم خود را دارد، چون عملکرد معصومین نشان میدهد که عمده تمرکز و توجه آنها بر معارف نهادین دین بوده است و البته معصوم توانایی برقراری توازن بین معارف نمادین و نهادین را دارد.
جمهوری اسلامی همین برخورد را با تمدن ایران کرد. نخست این که بر رشد و بسط جسم تمدن ایران تاکید کرد و آن هم بیشتر بر جنبه اسلامی آن. تا اینجا روشش مشابه پهلویهاست. جسم تمدن با معارف نمادین رشد میکند و هر دو رژیم در این مورد عملکرد و تاکید یکسانی دارند (بدون مقایسه میزان موفقیت آنها). اما جمهوری اسلامی، آشکارا و بی پرده پوشی، مانع رشد و بسط روح تمدن ایران شد و نگذاشت معارف نهادین تمدنی لازم برای آمادگی این جامعه برای ورود به عصر توسعه، شکل بگیرد و غنی شود. و این دقیقا ناشی از تاکید یک سویه بر معارف نمادین دینی (فقه) بود. یعنی تاکید بر معارف نمادین دین، هم معارف نهادین دین (که منشاء ایمان است) را تضعیف کرد و هم مانع جدی برای رشد معارف نهادین تمدن (روح تمدن) در جهت توسعه شد.
جمهوری اسلامی آشکارا میگفت که توسعه نمیخواهد، و منظورش توسعه غربی بود و نمیدانست که توسعه یک پدیده بشری و یکپارچه است، مثل علم، مثل اقتصاد مدرن و نظایر آن. یعنی همه بشریت در تولید و ترویج آنها مشارکت داشتهاند و همه هم آن را با هم به پیش میبرند. گرچه ممکن است غربیها بهره بیشتری از آن پیشرفتها برده باشند. با این حال در عمل، و به ضرورت تامین رفاه مردم، جمهوری اسلامی کوشید تا معارف نمادین لازم برای توسعه را بالا ببرد ولی همزمان تلاش کرد که مانع ارتقاء معارف نهادین توسعه بشود، و این آگاهانه بود. از سوی دیگر، چون تمام تاکیدش بر بسط معارف نمادین دین بود، معارف نهادین دین را تخریب کرد، و این ناآگاهانه بود. بنابراین جسم تمدن ما و جسم دین ما تقویت شد اما روح هر دو آسیب دید. و به این خاطر است که اکنون هم نماز میخوانیم بدون آن که متخلق به اخلاق مصلین (معارف نهادین دین) باشیم و هم پیشرفتهترین موبایلها را استفاده میکنیم و به طور گسترده در شبکههای مجازی حضور داریم، بدون آن که به اخلاق توسعه (معارف نهادین توسعه) متخلق باشیم.
در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکبِ هدایت
تنها امیدی که هست این است که انسان بدون معارف نهادین، سرگشته است؛ پس وقتی جامش از لطف معارف نهادین تخلیه شد، میگردد تا معرفت نهادین دیگری جایگزین آن کند تا از سرگشتگی خود بکاهد. و اکنون شواهد حاکی از آن است که نسل جدید درپی منابعی برای غنیسازی معارف نهادین خویش است و لاجرم این نیاز، دیگر با معارف نهادین سنتی تامین نخواهد شد و جام این نسل از جام معارف نهادین مدرن پر خواهد شد. ترجمه انبوه و استقبال شدید از کتابهای عرفانی غیردینی و گسترش شدید گروهها و محفلهای معرفتی در میان نسل جدید، نشانه این تحول است. و به گمانم این راه میانبُری است که شاید جمهوری اسلامی ناخواسته در برابر جامعه ایران به سوی توسعه گشوده است؛ تا راه چهارصد سالهای که اروپا طی کرد تا معارف نهادین مسیحیت را بازنگری و غربالگری کند، ایران جدید در عرض چهل سال انجام دهد. من به این تحول، بسیار خوشبینم، این تحول سیلابی است که هر حکومتی را به زانو درخواهد آورد. تنها یک شرط دارد: همه، مراقبت کنیم ثبات ایران از دورن و بیرون دستخوش حادثه نشود. چنین باد.
محسن رنانی / ۲۶ اسفند ۱۳۹۹